I Love CocaCola |
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
دو شنبه 4 مهر 1390برچسب:, :: 21:45 :: نويسنده : علی
مسافرکش بدون مسافر داشته میرفته یهو کنار خیابون یه مسافر مرد با قیافه ی مذهبی میبینه کنار میزنه سوارش میکنه و مسافر صندلی جلو میشینه یه دقیقه بعد مسافر از راننده تاکسی میپرسه :آقا منو میشناسی ؟راننده میگه : نه یهو راننده واسه یه مسافر خانوم که دست تکون میده نگه میداره و خانومه عقب میشینه مسافر مرد از راننده دوباره میپرسه منو میشناسی؟ راننده میگه : نه. شما ؟ مسافر مرد میگه : من عزرائیلم. راننده میگه: برو بابا اُسکول گیر آوردی؟ یهو خانومه از عقب به راننده میگه: ببخشید آقا شما دارین با کی حرف میزنین؟ راننده تا اینو میشنوه ترمز میزنه و از ترس فرار میکنه. بعد زنه و مرده با هم ماشینو میدزدن. دو شنبه 4 مهر 1390برچسب:, :: 21:45 :: نويسنده : علی
یك تكه یخ را كه تا دمای ۵۰ - درجه سانتی گراد سرد شده بردارید و به آن گرما بدهید ، ابتدا هیچ اتفاقی رخ نمی دهد . این همه انرژی گرمایی صرف می شود ولی هیچ نتیجه ی قابل رویتی مشاهده نمی شود . ناگهان ، در دمای صفر درجه ، یخ ذوب و به آب تبدیل می شود . كار را ادامه بدهید . باز هم انرژی فراوانی صرف می شود بدون آنكه تغییری مشاهده گردد . تا اینكه وقتی به حدود ۱۰۰ درجه سانی گراد می رسیم ، حباب و بخار ایجاد می شود !برای دریافت مطالب مشابه اینجا را کلیک کنید و نتیجه ؟ این احتمال وجود دارد كه ما انرژی زیادی را صرف كاری كنیم ، مثلا صرف یك پروژه ، یك شغل وحتی یك قالب یخ و با این وجود به نظرمان برسد كه هیچ نتیجه ای نگرفته ایم . اما در حقیقت انرژی ما دور از چشممان در حال ایجاد دگرگونی بوده است . كار خود را ادامه دهید و مطمئن باشید كه دگرگونی از راه خواهد رسید . این اصل را به خاطر بسپارید ، بی جهت دچار هراس نشوید و یاس را نیز به خود راه ندهید و بدانید كه : هیچ تلاشی ، بی نتیجه نمی ماند.آری باید امیدوار بود و به کمترین ناملایماتی که در تلاش های مان میبینیم ناامید نشویم. این داستان کوتام اما اموزنده را به همه دوستانمان ارسال کنیم تا امیدواریی و تلاش را انتشار دهیم دو شنبه 4 مهر 1390برچسب:, :: 21:44 :: نويسنده : علی
روایت است که روزی دو زن نزد شیخ رفتندی و هر دو ادعا کردند که مادر یک بچه هستندی شیخ فرمود بچه را وسط بگذارند و هر زن از یک طرف دست کودک را همی بکشد. زنان همی بکشیدند و ... و بچه از وسط به دو قسمت تقسیم گردید ... پس آنگاه شیخ کمی تأمل نموده، و فرمود: قاعدتاً نباید اینجوری میشد ! و مریدان نعره ها بزدند و سر به بیابان نهادندی ! دو شنبه 4 مهر 1390برچسب:, :: 21:43 :: نويسنده : علی
و عجیب است که پس از گذشت یک دقیقه به پزشکی اعتماد می کنیم ، بعد از گذشت چند ساعت به کلاهبرداری ! ، بعد از چند روز به دوستی ، بعد از چند ماه به همکاری ، بعد از چند سال به همسایه ای ... اما بعد از یک عمر به خدا اعتماد نمی کنیم ! دو شنبه 4 مهر 1390برچسب:, :: 21:42 :: نويسنده : علی
قلمی از قلمدان قاضی افتاد دو شنبه 4 مهر 1390برچسب:, :: 21:42 :: نويسنده : علی
مرد زاهدی که در کوهستان زندگی می کرد. کنار چشمه ای نشست تا آبی بنوشد و خستگی در کند. سنگ زیبای درون چشمه دید، آن را برداشت و در خورجینش گذاشت و به راهش ادامه داد. دو شنبه 4 مهر 1390برچسب:, :: 21:41 :: نويسنده : علی
يك انگليسي ؛ يك آمريكايي و يك يارو مردند و همگي رفتند جهنم
دو شنبه 4 مهر 1390برچسب:, :: 21:40 :: نويسنده : علی
اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه گفت: من رفتنی ام! فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گول مالید سرش
درباره وبلاگ من علی دانشجوی دکترای ریاضی در تهران هستم. تو این وبلاگ تصمیم دارم از هر دری صحبت کنم. می خوام هرچیز جالب که به نظرم رسید اینجا قرار بدم. آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
![]() نويسندگان
|