I Love CocaCola |
|||||
دو شنبه 4 مهر 1390برچسب:, :: 21:45 :: نويسنده : علی
مسافرکش بدون مسافر داشته میرفته یهو کنار خیابون یه مسافر مرد با قیافه ی مذهبی میبینه کنار میزنه سوارش میکنه و مسافر صندلی جلو میشینه یه دقیقه بعد مسافر از راننده تاکسی میپرسه :آقا منو میشناسی ؟راننده میگه : نه یهو راننده واسه یه مسافر خانوم که دست تکون میده نگه میداره و خانومه عقب میشینه مسافر مرد از راننده دوباره میپرسه منو میشناسی؟ راننده میگه : نه. شما ؟ مسافر مرد میگه : من عزرائیلم. راننده میگه: برو بابا اُسکول گیر آوردی؟ یهو خانومه از عقب به راننده میگه: ببخشید آقا شما دارین با کی حرف میزنین؟ راننده تا اینو میشنوه ترمز میزنه و از ترس فرار میکنه. بعد زنه و مرده با هم ماشینو میدزدن. نظرات شما عزیزان:
درباره وبلاگ من علی دانشجوی دکترای ریاضی در تهران هستم. تو این وبلاگ تصمیم دارم از هر دری صحبت کنم. می خوام هرچیز جالب که به نظرم رسید اینجا قرار بدم. آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
![]() نويسندگان
|